جاری حسود زندگی زن جوان را نابود کرد | عروس یکییکدانه خانواده با خاک یکسان شد
زن جوانی با مراجعه به پلیس برای شکایت از جاری خود گفت: مادربزرگم همیشه میگفت لباس دو جاری را نمیتوان در یک تشت شست، اما من با اعتماد بیجا به به جاریم زندگی خود را به ورطه نابودی کشاندم.
زن جوانی با مراجعه به پلیس برای شکایت از جاری خود گفت: مادربزرگم همیشه میگفت لباس دو جاری را نمیتوان در یک تشت شست، اما من با اعتماد بیجا به به جاریم زندگی خود را به ورطه نابودی کشاندم.
زن جوان در حالی که اشک از چشمانش سرازیر بود، با بیان داستانی تلخ از زندگیش به کارشناس مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی گفت: از دوران کودکی عزت نفس پایینی داشتم. در خانوادهای مرفه بزرگ شدم، اما تامین نیازهای مادی از سوی خانوادهام کمبودها و خلأهای عاطفی درونی مرا جبران نمیکرد. من و خواهر کوچکترم یک سال با هم اختلاف سنی داشتیم اما او بیشتر از من مورد توجه همگان بود چراکه اطرافیان او را زیباتر و باهوشتر از من میپنداشتند.
من نیز همیشه سعی میکردم با ظاهرم توجه دیگران را به خودم جلب کنم. گاهی لباسهای عجیب و غریب میپوشیدم و گاهی با آرایشهای غلیظ و رفتارهایی سبک سعی در جلب توجه دیگران داشتم تا اینکه خواهرم در یکی از دانشگاههای دولتی پذیرفته شد و با یکی از همکلاسیهایش ازدواج کرد و به خانه بخت رفت. از اینکه همه نگاهها به سمت خواهر کوچکترم جلب شده بود، احساس بدی داشتم تا اینکه امید به خواستگاریم آمد و ما زندگی مشترکمان را در کنار یکدیگر آغاز کردیم.
با ازدواج با امید توجهی که مد نظرم بود از امید و خانوادهاش کسب میکردم و با تولد فرزندم این توجه بیشتر شد. خیلی خوشحال بودم و انگار روی ابرها حرکت میکردم تا اینکه برادرشوهرم تصمیم گرفت با دختری خیابانی که هیچ شناختی از او و خانوادهاش نداشت، ازدواج کند. خانواده همسرم مخالفتشان را با این ازدواج اعلام کردند، اما حریف پسرشان نشدند و رها وارد خانواده ما شد.
خانواده همسرم او را عروسی ناخواسته میپنداشتند و توجهی به او نداشتند اما رها سعی میکرد ارتباط صمیمانهای با من برقرار کند. من هم گاهی با او درددل میکردم و از بیتوجهیهای همسرم بعد از تولد فرزندمان برای او سخن میگفتم.
در این میان رها در حالی که با من همدردی میکرد، گفت رویا تو بعد از زایمان کمی چاق شدی و جذابیتت را از دست دادی، به همین دلیل همسرت به تو توجه ندارد. او به من پیشنهاد داد که قرصهای لاغری مصرف کنم تا به تناسب اندام برسم. من نیز قرصهایی را که رها برایم تهیه میکرد، مصرف میکردم تا اینکه پس از مدتی به قرصها وابسته شدم.
یک روز که در شرایط نابسامانی قرار داشتم، از رها خواستم برایم قرص تهیه کند، اما رها آدرسی را در حاشیه شهر به من داد که خودم برای تهیه قرصها به آن محل بروم. وقتی به آن محل رفتم، پس از اینکه قرصها را خریداری کردم، امید و خانوادهاش را دیدم که با نگاهی سرزنشآمیز مرا تعقیب میکردند.
در این هنگام رها از خودرو پیاده شد و با لبخندی پیروزمندانه گفت رویا مدتهاست که اعتیاد پیدا کرده، این هم از عروس یکی یکدانهتان! با دیدن این صحنه دیگر چیزی برای گفتن نداشتم و تازه فهمیدم که در چه دامی افتادهام.
بررسیهای کارشناسی و روانشناختی در این باره با دستور سرهنگ عمرانی در مرکز مشاوره پلیس خراسان رضوی آغاز شد.
منبع: خراسان
دیدگاه تان را بنویسید